مست الست عشق
مولوی:
ما مست الستیم به یک جرعه چون منصور اندیشه و پروای سر دار نداریم
شراب الستی همان باده عشق و معرفت و وجد و مستی حضور در ضیافت معشوق ازل و شهود جمال مطلق است و کلمه الست از آیه زیر در سوره اعراف گرفته شده:
و اذ اخذنا من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و اشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی
مضمون آیه:خداوند عالم وحدت جانهای آدمیان را که شرف حضور داشتند در عالم ذر مورد خطاب قرار داد و فرمود آیا من پروردگار شما نیستم همه گفتند بلی ، یادآوری این عهد امت که جان آدمی را از وجد مستی لبریز می کند و ذکر همین عهد اشت که رسالت انبیاء و همه شاعران و هنرمندان حقیقی است و در ادب عرفانی ما مقصود از شراب وصول به همین مقام است چنانکه حافظ فرمود:
خرم دل آنکه همچو حافظ جامی از می الست گیرد
***
مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست که به پیمانه کشی شهره شدم روز الست
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق چارتکبیر زدم یک سره بر هر چه که هست
آن بلی روز الست حافظ گوید که حکم بلا را برای ما داشت که گذر از این بلا ،مقام امن و عیش را میآورد
مقام عیش میسر نمیشود بیرنج بلی به حکم بلا بستهاند عهد الست
***
عهد الست من همه با عشق شاه بود و از شاهراه عمر بدین عهد بگذرم
مولوی می فرماید:
بی پای طواف آریم بی سر به سجود آییم چون بی سر و پا کرد او این پا و سر ما را
بی پای طواف آریم گرد در آن شاهی کو مست الست آمد بشکست در ما را
***
صد هزاران جان فدا شد از پی باده الست عقل گوید کان می ام در سر مبادا بی شما
مولوی هم معتقد بود که آن بلی ،بلا بود، و همین بلا خاکستر تو را کیمیا کند
گفت الست و تو بگفتی بلی شکر بلی چیست کشیدن بلا
سر بلی چیست که یعنی منم حلقه زن درگه فقر و فنا
هم برو از جا و هم از جا مرو جا ز کجا حضرت بی جا کجا
پاک شو از خویش و همه خاک شو تا که ز خاک تو بروید گیا
ور چو گیا خشک شوی خوش بسوز تا که ز سوز تو فروزد ضیا
ور شوی از سوز چو خاکستری باشد خاکستر تو کیمیا
حقیقتا این شعر فوق انسان را مست الست می کند
***
الست عشق رسید و هر آنکه گفت بلی گواه گفت بلی هست صد هزار بلا
***
یار ما عشقست و هر کس در جهان یاری گزید
کز الست این عشق بی ما و شما مست آمدست
***
مولوی:آیا به یاد داری دلبر روز الست چه گفت ؟ به یاد آور که گفت من ساخته خویش را در مزایده ندهم .و گفت من مراد همه هستم و تو ای انسان مراد منی یعنی مراد مراد
دلبر روز الست چیز دگر گفت پست هیچ کسی هست کو آرد آن را به یاد
گفت به تو تاختم بهر خودت ساختم ساخته خویش را من ندهم در مزاد
گفتم تو کیستی گفت مراد همه گفتم من کیستم گفت مراد مراد
***
ما عاشق مستیم به صد تیغ نگردیم
مستان الستیم بجز باده ننوشیم
***
الست گفتیم از غیب و تو بلی گفتی چه شد بلی تو چون غیب را عیان کردیم
پنیر صدق بگیر و به باغ روح بیا که ما بلی تو را باغ و بوستان کردیم
سعدی می فرماید :مستی این شراب تا شام قیامت است
نماز شام قیامت باز به هوش آید کسی که خورده بود می زبامداد الست
***
ما مست الستیم به یک جرعه چو منصور
این نوشتار اشارتی بو برای انسان های بلی گفته در روز الست ،تندی اسرار چنان است که مولوی گوید منصور حلاج را اشارتی به اسرار کرد و مردم به سبب عدم درک ،او را دار زدند
گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند جرمش آن بود که اسرار هویدا می کرد
حال مولانا گوید اسرار من چنان تند است که گر گویم منصور مرا دار زند
حلاج اشارت گو از خلق به دار آمد وز تندی اسرارم ،حلاج زند دارم
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 3 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 3