کویت را نفرین ما بیچاره کرد نه ارتش عراق!
به ستوان فاضل که دوست داشت بداند چه نظری دارم، گفتم: این همه کویت به شما کمک کرد، شما کمکهای کویت رو نادیده گرفتید، ولی مطمئن باش کویت رو نفرین ما ایرانیها بیچاره کرد نه ارتش عراق!
به ستوان فاضل که دوست داشت بداند چه نظری دارم، گفتم: این همه کویت به شما کمک کرد، شما کمکهای کویت رو نادیده گرفتید، ولی مطمئن باش کویت رو نفرین ما ایرانیها بیچاره کرد نه ارتش عراق!
البته آن حرفی که در آنجا زدم، میدانستم کسی من را برای چای ریختن معیّن نخواهد کرد؛ اما واقعاً اگر کار به اینجا میرسید میرفتم عبایم را کنار میگذاشتم و آستینهایم را بالا میزدم و چای درست میکردم.
بار آخر که محمد زخمی شد و برگشت، به مادرش گفته بود لیاقت شهادت نداشتم چون تو از ته قلبت راضی به رفتن من نیستی! دلت را با خدا صاف کن تا خدا مرا ببرد.
ناگهان احساس کردم که بین زمین و آسمان معلّقم، مثل آدمی که اصلاً به هیچجا دستش بند نیست. گفتم پروردگارا! وضع من اینجوری است، میبینی دیگر، من ظاهراً هیچچیز ندارم؛ آنطور که حساب میکنم میبینم هیچچیز دستم نیست، یکجوری مگر خودت رحم کنی. این حالت برای انسان پیش میآید. سعی کنیم از این موقعیّتها استفاده کنیم.»
یک دختر مسیحی با حضور در برنامه ای تلویزیونی گفت: باید بگویم که آشنایی با مسلمانان تجربه فوق العادهای بود و من خدا را شکر میکنم که به چنین شناختی رسیدهام.
پا به سن گذاشته است. از آن شور و حال جوانی بیشتر باید در دلش سراغ گرفت. دکتر، روزگاری شاگرد بود، یک شاگرد از طایفه محروم شیعه در جنوب لبنان. امروز خودش در مدرسه به شاگردان رسیدگی می کند. وقتی دکتر نوجوان بود، سیدی از نسل امامان نزد آنها رفت. روز و شب تلاش کرد. برای رفع محرومیتشان کوشید. چقدر زحمت کشید تا آنها را دور هم جمع کند و با کمک خودشان و پولدارهایشان، مدرسه و درمانگاه و کارگاه برایشان تاسیس کرد.
در کودتای ۲۸ مرداد و به شکست کشاندن نهضت ملی نفت، طراحان کودتا در خارج از مرزهای ایران با رهبران کودتا در داخل کشور از جمله “شاپور ریپورتر” قرار گذاشتند که در نیمه شب ۲۴ مرداد ۱۳۳۲ با شنیدن پیام رمز “اکنون ساعت دقیقا ۱۲ نیمه شب است” از رادیو بی.بی.سی عملیات کودتا و براندازی دولت مصدق تحت عنوان عملیات آژاکس را کلید بزنند.