روایت تراژدیک کنکور در این روزهای اشک و لبخند
آزمونی فرهنگی که تبدیل به کاسبی شد
سالها قبل کنکور پیش از آنکه فرهنگ به یک صنعت غول آسا تغییر کند، شکل دیگری داشت. افراد خوب درس میخواندند و سال آخر به تستزنی روی میآوردند…
فرهنگ کنکور تبدیل به تجارت شد
سالها قبل کنکور پیش از آنکه فرهنگ به یک صنعت غول آسا تغییر کند، شکل دیگری داشت. افراد خوب درس میخواندند و سال آخر به تستزنی روی میآوردند. خانوادههای معمولی امید بیشتری برای قبول شدن فرزندشان داشتند تا درس بخواند و برای خودش کسی بشود. آن روزها کنکور برای تعیین سطح شایستگیها بود، بنابر این نتیجهها واقعی بودند. انتخاب بر اساس شایستگی افراد صورت میگرفت و حتی کرسی دانشگاههای برتر و تراز اول در اختیار دانشآموزان باهوش بود. از آنجایی که در کشور ما آینده اقتصادی و کاری و حتی ازدواجها در گرو مدرک دانشگاهی است پر واضح است که این مسابقه ترسناک و دلهرهآور هر روز رونق بیشتری بگیرد. اولین مؤسسههای کمک آموزشی کنکور و برگزاری آزمونهای آزمایشی به خوبی توانستند این مهم را اجرا کنند و قاپ دانشآموزان را برای شرکت در این ماراتن سخت بدزدند. بعد از آن فرهنگ کنکور تبدیل به یک تجارت و صنعت شد و امروز یکی از پرطرفدارترین و پولآورترین کسب و کارهای کشور است. یکباره همه نگران آینده فرزند ما شدند. همه دلشان خواست راه و رسم موفقیت را بیاموزند و تجربههایشان را به کنکوریهای جدید منتقل کنند. کمکم کتابهای آموزشی از کل کتابهای دیگر بیشتر شد و حجم زیادی از درآمد نمایشگاه کتاب در گرو فروش محصولات مؤسسات کنکور قرار گرفت. کمکم دلرباییها و چشم و همچشمی خانوادهها آغاز شد. مهم نبود که پسر یا دخترشان از پس کنکور برآید، مهم آمادگی قبل از آزمون بود که باید به هر نحوی شده حاصل میشد.
کمکم هوش و توان بچهها با پول قابل خریدن شد. هر که پول بیشتر خرج میکرد شانس بیشتری برای پیروزی داشت. چون کتابها به تدریج هنرشان را از دست دادند و برای یاد گرفتن هنر تستزنی که بیشتر شبیه مسابقات تندخوانی و تست هوش است چارهای نبود جز کتابهای مهارت که آن هم در انحصار یک عده است. کمکم بیعدالتیهای آموزشی آغاز شد. کلاسها و مهارتهای کنکور در شهرهای بزرگ برگزار میشد و رقبای شهرها و روستاها فقط به دانش کتابها اکتفا میکردند. به تدریج تب کتابهای آموزشی از خانه به مدرسهها و کلاسهای درس رسید و معلمها بر استفاده از دورههای آموزشی و آزمونهای آمادگی تأکید کردند. کم کم کلاسهای آمادگی کنکور در شهرها قوت گرفت. خیلی سریع رشد کرد و تبدیل به یک غول بزرگ شد که فقط عاشق پول بود و با هزینه بیشتر مهارت بیشتر را یاد میداد. سؤال همان سؤال و درس همان درس کتاب بود که از جنوب تا شمال ایران یک شکل داشت، اما همه چیز برمیگشت به همان فوت کوزهگری در کنترل زمان و مهارت تستزنی که هر که با پول خریده بود موفق میشد.
به تدریج کنکور همه چیزمان شد. ملاک برتری آدمها شد کنکور و قبول شدن در این آزمون. خانوادهها برایشان حکم مرگ و زندگی داشت. خانوادههایی که کنکوری داشتند مدتی تارک دنیا میشدند و قید تمام خوشیها و تفریحات را میزدند تا با یک سال سختی و تلاش به آرمانی که آرزو دارند دست یابند. کمکم کنکور رابطهها را تحتالشعاع قرار داد و روی خانهها یک تابلوی بزرگ ورود ممنوع نصب شد تا دونده ملتهب این ماراتن دور از هر هیاهویی فکرش را فقط متمرکز روی پیروزی کند. کمکم مهارتهای زندگی و اجتماعی فدای کنکور شد. بچهها بهترین سالهای عمرشان را که میشد به نشاط، سرگرمی و خلاقیتهای جمعی بپردازند سرشان را در انبوه کتابها فرو بردند و فقط معجونهای گاه و بیگاه مادر نیروبخش آن لحظههای پر استرس بود. هر وقت خواستند کتاب غیردرسی بخوانند گفتند بگذار کنکور قبول شوی کلی وقت برای کتاب خواندن هست. هر وقت هوس سینما یا تئاتر کردند از طرف خانواده منع شدند که مبادا حواسشان به پیرامون رنگارنگ پرت شود و از مسابقه جا بمانند. اصلاً از یک جایی به بعد کنکور و قبول شدن در آن شد ویترین فرهنگ و تمدن خانوادهها و اسباب چشم و همچشمیها. دیگر خانوادهها هنگام احوالپرسی درباره کلاسهای کنکور و مؤسسههای گرانتر و سیدیهای اساتید برجسته حرف میزدند. بچهها ابزاری شدند برای برآوردن آرزوهای والدین. همه قرار بود دکتر و مهندس شوند. اگر غیر از این بود صدای والدین در میآمد. شاکی میشدند از آن همه هزینهای که کرده و نتیجه دلخواهشان را نگرفته بودند. رقابت برای تصاحب رشتههای مهندسی و پزشکی بود. حتی رشته تحصیلی فرزندان شد آلت دست والدین برای فخرفروشی. غرور در نگاهشان موج میزد وقتی میگفتند تجربی. خیلی از دانشآموزان موفق با معدلهای بالا علاقهشان پزشکی و مهندسی نبود. میخواستند قاضی شوند. دوست داشتند روانشناس شوند یا یک جامعهشناس، اما زمان تعیین رشته، پدر و مادر خودشان را به هر دری زدند تا او با معدل بالا ریاضی یا تجربی بخواند. طوری به او القا کردند که انگار کم هوشها میروند انسانی بخوانند. حتی مشاور مدرسه نپرسید چه کاری دوست دارد بلکه به والدین پیشنهاد داد با توجه به رتبه بالا حیف است انسانی یا هنرستان برود. تبعیضها توقع را بالا برد. همه نگاهشان خیره ماند روی انتخابهای پزشکی و مهندسی در بهترین دانشگاهها. آنهایی هم که جیب پدرشان پر از اندوختههای مغزشان بود عین آب خوردن صندلی دانشگاه را در بهترین رشتهها برای فرزندانشان خریدند و از همان اول تکلیف دکترهای بچه پولدار آینده را معلوم کردند.
تب کنکور دارد به دوران ابتدایی میرسد. از همان کلاس اول کتابهای کمک آموزشی رنگارنگ برایشان میخریم و معلمها هم سیدی و کتابهای بهتر را که کارایی بیشتری دارند معرفی میکنند.
یادمان میرود که دوره ابتدایی برای آموختن و بازی کردن است، برای رسیدن به درک اینکه چرا درس خواندن و تحصیل علم مهم است. سیستم آموزشی را از نمره به توصیفی تغییر دادند تا ترس و اضطراب بچهها را کم کنند و فرزندان این سرزمین فارغ از هیاهوی دنیای بزرگسالی بچگی و دنیای لذتبخش پیرامونشان را کشف کنند. آنها شاید حرف گوشکن باشند و به سازهای ما برقصند، شاید در کلاسهای مختلف شرکت و برای ما افتخارآفرینی کنند، اما به حال دوستانی که در کوچه با فراغت توپ بازی میکنند غبطه میخورند. شاید برای ما دانشمندان کوچکی باشند که مدام در کلاس و مدرسه تشویقشان کنند، اما آنها برای همیشه کودکیشان را با همه بچگی کردنها و هیجاناتش از ما طلب میکنند.
خانوادهها نمیگذارند بچهها کودکی کنند. از همان اول که حرف زدن میآموزند با انواع فلشکارتها و برنامههای آموزشی سرگرم میشوند تا زمان کنکور. خیلی تلخ است، اما پایههای این فرهنگ از خردسالی آغاز میشود. وقتی اصرار داریم کودکمان فراتر از سنش واژه بیاموزد. وقتی میخواهیم واژهای انگلیسی را برای کلاس بیشتر در فامیل بیاموزد. وقتی به جای گل بازی و خاله بازی با دوستانش او را به کلاس چرتکه میفرستیم.
باور کنید کودکان آرزوهای مستجاب شده ما نیستند. خودشان آرزو و تواناییهایش را دارند که به وقتش برای آنها تلاش میکنند. دور ذهنشان نمیشود دیوار کشید. نمیتوان از آنها کسی ساخت که ما دوست داریم. باید آنی بشوند که هستند و توانش را دارند.
نمیدانم این همه دانش آموخته قرار است کدام صندلی یا میز را در بازار کار تصاحب کنند؟ آیا کشور به مشاور، معلم، روانشناس و گرافیست نیازی ندارد؟ آیا یک مکانیک خوب بهتر از یک پزشک اجباری بیسواد نیست؟ آیا در هر شغلی نباید شایستگیهای همان شغل را کسب کرد؟ معلم خوب، کارمند خوب، حسابدار خوب و…
سخن «جک ما» ششمین مرد ثروتمند جهان برایم جالب بود: «به پسرم گفتم نیازی نیست جزو سه شاگرد برتر کلاس باشد. شاگرد متوسط بودن خوب است! زیرا فقط شاگردان متوسط وقت خالی دارند تا مهارتهای دیگر هم بیاموزند.»
پس برای موفق شدن و انسان بهتر بودن، کنکور فقط یک گزینه است. راههای زیادی برای موفق شدن هست. چه بسا کودکانی که علم را در محیط پیرامونشان میآموزند و تجربه کردن را بیش از حفظ کردن طوطیوار درسها دوست دارند. شاید شاگرد اول نباشند، اما قطعاً در آیندهای نه چندان دور فرد خلاق و موفقی خواهند شد. نگاهی به دوران تحصیل خودتان بیندازید. احتمالاً بچههای پر شر و شور کلاس که به جای شاگرد اول بودن مدام در کارهای جمعی شرکت میکردند و در مسابقات مختلف مقام میآوردند در آینده موفقتر شدند. چون آنها از زندگیشان در هر زمان و مقطعی بهترین استقاده را بردند. به وقتش کودکی کردند و به وقتش جوانی. چیزی که برای نابغههای تیزهوش کم اتفاق میافتد و مدام از این کلاس به کلاس دیگر سرگردانند. آنها با شرکت در کلاسهای فوق برنامه آداب اجتماعی، سخنوری و خیلی از مهارتهای دیگر را برای زندگی میآموزند. آنها اغلبشان باهوشند.
برچسب ها :کنکور
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0