ميگفت شهادت در جواني خوش و لذتبخش است
میگفت شهادت در جوانی خوش و لذتبخش است
محمد را از زبان همسر و برادرش شنیدیم. زندگیاش را، منشش را و سر آخر شهادتش را. اگر خوب نگاه کنیم این جوانها اکسیژن و راه نفس زمانه عافیتطلب ما هستند. عادت کرده بودیم غیر از خودمان هیچ کسی را نبینیم و حالا این ستارههای زمینی یادمان میاندازند غیر «من» چیز دیگری هم ارزش جنگیدن دارد. آنها که قبل از هر دشمنی با منیت جنگیدند و ای کاش همین یک درس را از محمدها یاد بگیریم.
به گزارش پیک هشترود به نقل از مشرق نیوز ، «وقتی محمد سر کار بود، دقایقی که به چای خوردن، استراحت، وضو گرفتن و کارهایی از این دست سپری میشد را در دفتری مینوشت. جمع میبست و آخر برج از اضافهکارش کم میکرد.» این جملات در توصیف یکی از رزمندگان دفاع مقدس نیست. برای خیلی وقت پیش هم نیست، مربوط به شهید محمد کامران از جوانان نسل چهارم انقلاب است که حدود چهارماه پیش در ۲۳ دیماه ۹۴ در جبهه دفاع از حرم به شهادت رسید.
محمد را از زبان همسر و برادرش شنیدیم. زندگیاش را، منشش را و سر آخر شهادتش را. اگر خوب نگاه کنیم این جوانها اکسیژن و راه نفس زمانه عافیتطلب ما هستند. عادت کرده بودیم غیر از خودمان هیچ کسی را نبینیم و حالا این ستارههای زمینی یادمان میاندازند غیر «من» چیز دیگری هم ارزش جنگیدن دارد. آنها که قبل از هر دشمنی با منیت جنگیدند و ای کاش همین یک درس را از محمدها یاد بگیریم.
فاطمه سادات موسوی
همسر شهید
اتفاقی به اسم ازدواج با یک شهید، چطور در زندگیتان افتاد؟ اگر میشود خودتان و همسرتان را بیشتر معرفی کنید.
من متولد سال ۷۲ در مشهد هستم و همسرم محمد متولد ۹/۲/۶۷ بود. پدر من و ایشان با هم آشنا بودند و به واسطه آنها با هم آشنا شدیم و این وصلت اتفاق افتاد. سال ۹۱ با هم نامزد شدیم و سال ۹۲ ازدواج کردیم تا ۲۳ دی ۹۴ که در سوریه به شهادت رسید، تقریباً چهار سال من در زندگی شهید محمد کامران سهیم و شریک بودم.
در این مدت به چه شناختی از ایشان رسیدید؟
محمد آدم سادهزیست، مهربان و صادقی بود. همان زمان خواستگاری از سختیهای شغل نظامی و مأموریتهایی که احتمال داشت برایش پیش بیاید گفت. اینکه باید دوری و تنهاییاش را تحمل کنم و خلاصه شغلش مسائلی دارد که رعایتش با خصوصیات یک زندگی عادی فرق دارد. اتفاقاً همان دوره نامزدیمان که خیلی طولانی هم نبود، محمد برای مأموریت به عراق رفت. ۴۵ روز آنجا بود و بعد برگشت. فردای روز عروسیمان هم دوباره به مأموریت رفت. بعدها سه بار دیگر رفت که جمعاً ایشان پنج بار در زندگی مشترکمان به عراق و سوریه اعزام شد و بار آخر به شهادت رسید.
یعنی همان فردای ازدواجتان به مأموریت رفت، واکنش شما چه بود؟
ما به جای برگزاری مراسم ازدواج، تصمیم گرفتیم به مشهد برویم. کلاً قرارمان این بود که مراسم و مقدمات ازدواجمان را خیلی ساده برگزار کنیم. مهر من ۱۴ سکه بود که همان اول زندگی به محمد بخشیدم. بعد هم جای برگزاری جشن ازدواج تصمیم گرفتیم به سفری زیارتی برویم. خیلی دوست داشتم سفرمان کربلا باشد که محمد گفت به دلیل شرایط کاریاش در آن مقطع امکان خروج از کشور را ندارد. بنابراین به مشهد رفتیم و یک هفتهای آنجا بودیم، درست فردای همان روزی که از زیارت برگشتیم، محمد شال و کلاه کرد که به مأموریت برود! خب مثل همه تازهعروسها که اول زندگی ذوق و شوق دارند، وقتی دیدم وسایلش را جمع کرده، توی ذوقم خورد. گفتم حداقل کمی صبر کن بعد برو. محمد گفت میدانم برایت خیلی سخت است. اما به پاداش مسیری که انتخاب کردهای فکر کن. منظورش پاداش معنوی صبر در زندگی یک رزمنده بود. من هم دیگر چیزی نگفتم و او به سوریه رفت.
به نظر میرسد حال و هوای شهید کامران طوری بود که بخواهد زمینههای شهادت احتمالیاش را از قبل فراهم کند؟
بله اتفاقاً موقع عقدمان طبق رسمی که دخترخانمها قرآن باز میکنند تا آیاتی بخوانند، به محض اینکه قرآن باز کردم، همانجا همسرم گفت برای شهادتم دعا کن. گفتم الان که موقع این حرفها نیست. گفت اتفاقا الان دعا مستجاب میشود و بهترین موقع برای طلب شهادت است. بعدها در زندگیمان هم هر وقت که قرآن میخواندم میگفت دعا کن در جوانی شهید شوم. شهادت در جوانی خوش و لذتبخش است. من ناراحت میشدم و میگفتم پس من چی؟ میگفت تو باید به شهادتم افتخار کنی. خیلی وقتها با هم به بهشت زهرا(س) به زیارت مزار همکاران شهیدش میرفتیم. میگفت برای من هم طلب شهادت کن و خودت را جای خانواده اینها بگذار. اینطور مرا آماده شهادتش میکرد.
در زندگیتان چه نکتهای را از شهید آموختید؟
همسرم به نماز اول وقت خیلی توجه و تأکید داشت. هرجایی که بودیم و در هر حالتی اجازه نمیداد نمازش از وقت بگذرد. صبر، گشادهدستی و مهربانیاش هم نکاتی هستند که از او یاد گرفتهام و سعی میکنم در زندگی از این صفات حسنه بهره ببرم.
شهید کامران پنج بار به دفاع از حرم اهل بیت اعزام شده بود، وداع آخرتان تفاوتی با چهار بار قبل داشت؟
بار آخر طور خاصی بود. لحظه آخر که از در میرفت بیرون گفت سادات برای همیشه خداحافظ! من ناراحت شدم و گفتم تو ول کن این حرفها نیستی. اما ته دلم هم احساس کرده بودم که این خداحافظیاش با همیشه فرق دارد. به هر حال محمد رفت و قرار بود ۴۵ روز در منطقه باشد. گذشت و تنها یک هفته به برگشتش زمان باقی مانده بود. همان ایام یک روز زنگ زد و گفت من جایی میروم که تلفن آنتن نمیدهد و مأموریتم سه روزی طول میکشد. سه روزش که چهار روز شد، دلم طاقت نیاورد. احساس میکردم خبرهایی است و ما اطلاع نداریم. همینطوری با اینترنت گوشیام سرچ کردم شهید محمد کامران، یک صفحهای بالا آمد. اما جرئت نکردم آن را بخوانم. چون در خانه پدرشوهرم زندگی میکنیم، سریع رفتم پایین و به مادر شوهرم گفتم اینترنت یک چیزی آورده من نمیتوانم بخوانم ببینید اسم محمد جزو شهداست یا نه. برادرشوهرم خانه بود و گفت اگر هم اسمش باشد که چیزی را مشخص نمیکند. همین الان شما اسم من را هم سرچ کنید یکی، دو تا شهید به اسمم میآورد. در واقع آنها اطلاع داشتند و نمیخواستند به من چیزی بگویند. همان موقع فرمانده همسرم تماس گرفت که میخواهند به منزلمان بیایند. تا به آن لحظه سابقه نداشت که آنها به خانه ما بیایند. به هرحال آمدند و خبر شهادتش را دادند.
از آخرین دیدارتان با پیکر عزیزتان بگویید.
محمد به من میگفت دوست دارم شهادتم از ناحیه شاهرگ و پهلوهایم باشد. من هم دوست داشتم چهرهاش سالم باشد و به او گفته بودم اگر شهید شدی دوست دارم چهرهات زیبا باشد تا برای بار آخر خوب تو را ببینم. وقتی که پیکرش را آوردند اتفاقاً همینطور بود و از ناحیه شاهرگ و دو پهلو جراحت یافته بود. چهرهاش هم از قبل زیباتر شده بود. دیدنش خیلی آرامم کرد.
مهدی کامران
برادر شهید
رزمندگی و شهادت در خانواده شما سابقه داشت؟
ما اصالتاً اهل روستای دستجرد جربویه اصفهان هستیم. اهالی روستای ما و خصوصاً طایفه پدریمان بسیار مذهبی و انقلابی هستند و تصعب خاصی روی رهبری و ولایت فقیه دارند. این روستا با جمعیت کمی که دارد ۴۵ شهید در دفاع مقدس داده است. دایی خودمان شهید محمد خدامی از شهدای دفاع مقدس است که سال ۶۵ در مریوان به شهادت رسید. دو سال بعد که محمد به دنیا آمد، پدربزرگمان از مادر میخواهد نام دایی شهیدمان را روی محمد بگذارند. به این ترتیب محمد اسم یک شهید را گرفت و خودش هم بعدها به شهادت رسید. پدرم هم از رزمندگان و جانبازان دفاع مقدس هستند. من و محمد و برادر بزرگترمان عباس سنمان به جنگ قد نمیداد و شوق جهاد در ما و خصوصاً محمد وجود داشت تا اینکه مقوله دفاع از حرم این فرصت را به محمد داد و او هم خوب از این فرصت استفاده کرد.
برادرتان از چه زمانی رخت پاسداری را به تن کرد؟
محمد همان سال ۸۶ که دیپلمش را گرفت به خاطر علاقهای که داشت وارد دانشکده افسری امام حسین(ع) شد. چهار سال درس خواند و بعد از آن به عنوان مربی تاکتیک وارد نیروی قدس سپاه شد. برادرم چند بار به سوریه و عراق اعزام شد و از مدافعان شهر سامرا و حرمین عسکریین هم به شمار میآمد.
خانوادهتان با اعزامهای متعددش مخالف نبودند؟
نه، اتفاقاً تشویقش هم میکردند. همانطور که عرض کردم پدرم از رزمندگان دفاع مقدس بود و وقتی که موضوع تعرض سلفیها به حرم اهل بیت پیش آمد، پدرم که سنی از ایشان گذشته میخواهد برای اعزام اقدام کند. پدرم میگفت من دوران جنگ آموزش دیدهام و باید بروم. این جو و این حرفها رفتن را برای محمد راحتتر میکرد. هرچند به هرحال او هم دغدغهها و دلبستگیهای خودش را داشت، زندگی مشترکش را تازه بنا کرده بود و دل کندن از اینها سخت بود. اما محمد از همه اینها نه یکبار که چندبار دل کند و بارها به مأموریتهای برونمرزی رفت.
با همسر شهید که گفتوگو میکردیم عنوان میکرد که محمد در اعزام آخرش نشانههایی از شهادت داشت؟
بله، کاملاً مشخص بود که سفر آخرش است. اربعین سال ۹۴ که در خانه با هم بودیم، برای من از وصیتنامهاش صحبت کرد. در حالی که دفعههای قبل اصلاً چنین کاری نکرده بود. میگفت دوست دارد پیکرش را در حرم حضرت معصومه(س) طواف دهیم و بعد او را در حرم عبدالعظیم حسنی(ع) دفن کنیم.
طبق وصیتنامهاش هم عمل کردید؟
محمد ۲۳ دیماه ۹۴ شهید شد. پیکرش بیست و چهارم آمد و بیست و پنجم هم دفن شد. ما پیکرش را به حرم حضرت معصومه(س) بردیم و طواف دادیم اما هرکاری کردیم که بتوانیم او را در حرم عبدالعظیم حسنی(ع) دفن کنیم میسر نشد. شب وداع با پیکرش تا ساعت ۱۲ شب با تولیت آستان رایزنی کردیم تماس گرفتیم و خیلی این در و آن در زدیم، اما سرآخر موافقت نکردند و نهایتاً نتوانستیم به وصیت شهید عمل کنیم. محمد را در قطعه ۵۰، ردیف ۱۱۵، شماره ۱۸ قطعه مدافعان حرم بهشت زهرا(س) دفن کردیم.
از نحوه شهادتش اطلاع دارید؟
محمد همراه شهید سیاح طاهری به شهادت رسیده بود. روز شهادت که صبح چهارشنبه بود حوالی ساعت ۱۰ برای عملیات میروند که خمپارهای نزدیکیشان به زمین میخورد و ترکشهایش به شهید سیاح طاهری و محمد اصابت میکند و هر دو به شهادت میرسند.
محمد به کدام یک از اهل بیت ارادت و علاقه بیشتری داشت؟
برادرم یک شیعه به تمام معنا بود و به همه اهل بیت ارادت داشت. منتها در این بین به حضرت زینب کبری(س) عشق و ارادت ویژهای داشت. طوری که حتی پرچم خانم زینب(س) را روی دیوار خانهاش نصب کرده بود. عاقبت هم فدایی حرم بیبی زینب شد.
از زخم زبانهایی که این روزها حول و حوش مدافعان حرم است چیزی نصیب شما شده است؟
همان ایام شهادت محمد و شاید دو، سه روز بعدش بود که عدهای از نزدیکان آمدند و گفتند ۲۰۰ میلیون را گرفتید! ما خیلی ناراحت شدیم و من به آنها گفتم ۲۰۰میلیون که سهل است ۵۰۰میلیون به شما میدهیم فرزندانتان را به جنگ بفرستید. (تا همین الان هم چیزی نگرفتهایم.) من این را با صدای بلند میگویم برادرم محمد تنها به خاطر اعتقاداتش رفت و آدمی هم نبود که به فکر مادیات باشد. او یکبار به من گفت: در اداره که هستم زمان چای خوردن و استراحت و مسائلی از این دست را یادداشت میکنم، جمع میبندم و آخر برج از اضافهکارم کم میکنم. به نظر شما چنین آدمی به خاطر اعتقاداتش میرود یا مسائل مادی؟ محمد در جبهه مقاومت اسلامی به حاج احسان معروف بود. وقتی علتش را از دوستانش پرسیدیم آنها گفتند این نامها را خود بچهها انتخاب میکنند. منتها نام مستعار محمد واقعاً برازندهاش بود. او غذاهای اضافه را جمع میکرد و برای مردم فقیر سوریه میبرد و احسان میکرد. آخرین احسان محمد، تقدیم جانش در مسیر عشق به اهل بیت و اعتقاداتش بود
برچسب ها :با شهداء ، پیک هشترود ، مدافع حرم
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0