تاریخ انتشار : جمعه ۱۳ آذر ۱۳۹۴ - ۱۲:۱۲
کد خبر : 27729

مثنوی «غوغای عاشقی» به مناسبت برگزاری باشکوه اربعین حسینی

وَ سینه‌های پُرتپش، به عشق و شوق و شورِ او / قرارِ ما به کربلا، سَحَرگهِ ظُهورِ او

وَ سینه‌های پُرتپش، به عشق و شوق  و شورِ او / قرارِ ما به  کربلا، سَحَرگهِ ظُهورِ او

به مناسبت برگزاری باشکوه اربعین حسینی مثنوی «غوغای عاشقی» به زائران کربلای معلا و دل‌سوختگان امام عاشقان، حسین علیه‌السلام تقدیم می شود.

به گزارش خبرنگار حوزه فرهنگ و هنر پیک هشترود، متن شعر تقدیمی منصور نظری به زائران کربلا بدین شرح است:

 

به نیزه‌ها روان سَری، حدیثِ آه می‌کند  –  و رویِ خود به آینه، خدا نگاه می‌کند
به نیزه گشته رویِ هو، به فرقِ پاره مُنجَلی –    نشسته بر لبانِ او، غریوِ سرخِ یا علی
به خون کشیده نقشِ حق، به نیزه‌ها مُصَوَّری     – رُخ از خدا چنین جَلی، ندیده کَس عیان‌تَری
به نیزه‌ها سَری جُدا، مُقدَّسی چُنان خُدا    –   اَذانِ عاشقی دهد، امامِ قومِ لاله‌ها
خدا و چشمِ مستِ او، به نیزه گرمِ گفتگو    –  و نُه‌فلک به سجده دَر، بَرابرِ شُکوهِ او
کشیده خون به  سُرمه در، خُمارِ چشمِ نازِ او     – حدیثِ عاشقی کند، به نِی، سَرِ فَرازِ او
رَها به دشتِ کربلا، به رنگ لاله‌ها تَنی     –   و نَعره می‌زند فَلَق که ظُلمِ شب نَماندنی
و تا خدا زِ خیمه‌ها غَریوِ آه می‌رود   –   و عشق باشکوه و عِزّ، به قَتلِگاه می‌رود
و با خدا به گفتگو، به نیزه‌ها نگاهِ او   -و قبله سجده می‌برد، به‌سویِ بارگاهِ او
اذانِ عاشقی کُند، سَرِ بُریده‌ای به نِی  –  و بوسه میزند خدا، به پاره‌هایِ جسمِ وِی
کُند به نیزه غرقه خون، نماز امامِ عاشقی   –  خدا قیام می‌کند،  به احترامِ عاشقی
و دَم‌گرفته نوحه را، سُروشِ مُحرِمِ حِراء   – که نو کند به کربلا، حدیثِ  یاس و کوچه را
به باغ سُرخِ لاله‌ها، خزان کِشیده لشگری   –   و مانده جا به ظلم او، ز لاله دشتِ پرپری
میانِ خاک و خون و خَس، فِتاده نعشِ لاله‌ها  –   ز چشمِ یاسِ قد کمان، فروچکیده ژاله‌ها
امیرِ شهرِ عاشقی، به نیزه می‌رود سَرَش   –  به دشتِ سرخِ کربلا،  فتاده پاره پیکرش
تَرَک نشانده بر لَبَش، نشانِ داغِ العَطَش   –  مگر کُند که خنجری، رَها  ز رنج و محنتش
مسیحِ آلِ فاطمه، ز پا فتاده بی‌رَمَق    –  کِشَد به دوشِ عاشقی، بُریده سر، صلیبِ حق
به مکتبِ شهادت او، چُنان خدا مقدَّسی   -تمامِ بارِ عاشقی، کِشَد به دوشِ بی‌کَسی
و خونِ سرخِ حق روان، زِ پیکرِ خدایِگان    –  و لخت‌وعور و بی کفن، تنِ امامِ عاشقان
و نعره می‌زند جَرَس، سحر فِتاده بی نَفَس – بُریده سَر، سپیده را، امیرِ لشکرِ هوس
به خون‌بهای مُلک ِری، بُریده سَر، هَوَس زِ وِی   – شهی که خورده از لبش، خدا شرابِ ناب و مِی
بریده سر،  سَحَر به نِی، رود به راهِ عاشقی   –   چو شب بریده از تنش، سر از  گناهِ عاشقی
بَرَد ز راه آسمان، به شهرِ لاله کاروان    – سری به نیزه‌ها روان، به رنگِ زُلفِ اَرغَوان
و قد کمان زِ عاشقان، ز درد و رنجِ بی‌اَمان   –  ز سینه می‌کشد زبان،  شرارِ آه و سوزِ جان
به سوگِ سرخِ لاله‌ها، به خون  نشسته آسمان   – و خونِ‌دل زِ دیدۀ همیشه خیسِ او روان
روان به نیزه کعبه‌ای که قبلۀِ شقایق او  – مسیحِ آلِ فاطمه، امامِ قومِ عاشق او
بُریده از قفا سَری، تنش  چو لاله پَرپَری – نموده پا به کربلا به خود مِنا و مَشعَری
سه تیر ظلم و جهل و کین، نشسته بر گلویِ حق  –   سَرِ بُریدۀِ سحر، روان به نیزه در شفق
و تن از او به نیزه‌ها چو شب دریده پُر هوس   –  به جسم لخت‌وعور او کفن کند سپیده پس
و چلّه‌ای گذشته از عروجِ سُرخِ لاله‌ها  –  و تا همیشه تا ابد، غریوِ اشک و ناله‌ها
به سینۀِ شقایقی، نشسته داغِ عاشقی  –  بریده تیغِ شب ز کین،  گلویِ صبحِ صادقی
پگاه  ضَجه می‌کشد، سحر به سینه میزند  –  و شب سَرِ سپیده را به تیغِ کینه میزند
سپیده می‌دهد اذان، سحر به نیزه‌ای روان   – ستاره می‌کند وضو به اشکِ چشمِ ارغوان
و چلّه‌ای گذشته از به خون نشستن سحر  -دوباره سویِ کربلا، روان قبیلۀِ قَمَر
و اربعینِ عاشقی که داغ، تازه می‌کند –  و سینه را شرارِ غم  پُر از گدازه می‌کند
مَلک به سینه می‌زند، به اربعینِ عشقِ او –  گرفته دَم خدا زِ غم،  به نوحۀِ دمشقِ او
عَلَم به دوشِ آسمان، دوباره بیرقِ فَلَق –   به پا دوباره محشری، به  اربعینِ مرگِ  حق
سپیده کرده بَر سیَه، ز مرگِ سُرخِ شمس و مَه    –   به شورِ اربعینِ او،  فتاده عالمی به  رَه
به اربعینِ داغِ او نشسته در عَزا مَلَک  – به زَخمِ قلبِ عاشقان، زند فراقِ او نمک
غزل‌سُرایِ دفترِ، نگاهِ شمس و رویِ مَه –   فکنده کاروانِ دل به‌سوی شهرِ غم به رَه
و شورِ اربعینِ او، به سینه  ساربانِ عشق  –  که می‌بَرَد به کربلا، همیشه  کاروان عشق
و کربلا حریمِ حق و بارگاهِ عشقِ او    –      و کاروانِ اربعین، روان به راهِ عشق او
و مُنتَقِم به کربلا به انتظارِ آمدن     – که گیرد انتقامِ آن بریده رأس بی کفن
و یوسفی که می‌رسد سحرگهی ز مصرِ جان  –   و غرقه نور و روشنی کند تمامیِ جهان
عطش نموده این جهان به جُرعه‌هایِ نورِ او – طَمَع، سپیده را  قَبَس، شراره‌ای زِ طورِ او
قسم به گریۀِ شفق، به موسِمِ عبورِ او   –   که می‌رسد به آخَر این، همیشه راهِ دورِ او
وَ سینه‌های پُرتپش، به عشق و شوق  و شورِ او    –   قرارِ ما به  کربلا، سَحَرگهِ ظُهورِ او
به امید ظهور حضرت یار…

 

پایان پیام/م.ا

ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : 0
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.